چون دچار کمبود در سریال کرهای شدم چندتا سریال چینی نگاه کردم که راستش زیاد دوس نداشتم . هرچقد خودمو مجاب کردم ببینم برام جذابیت نداشتن . که لیستشو اینجا میذارم :
- بهار سوزان
- همسر بی همتا
- به عنوان زن به عنوان شوهر
- شورش عشق
- حقیقت
- عشق گمشده در زمان
چون دچار کمبود در سریال کرهای شدم چندتا سریال چینی نگاه کردم که راستش زیاد دوس نداشتم . هرچقد خودمو مجاب کردم ببینم برام جذابیت نداشتن . که لیستشو اینجا میذارم :
راجبه یه پلیس به نام اگاواعه که با خانوادش به یه دهکدهی کوچیک انتقالی گرفته . اون پلیس توانایی تو توکیو بوده ولی سر یه پروندهای که یه متجاوز کودکان ، دخترشو رو گروگان گرفته بوده ، متجاوز رو میکشه و دخترش یه سری بیماریهایی پیدا میکنه از اینا که لال مونی میگیرن فقط خیره میشن مدل ژاپنی طور 🙄😂 دخترش کسخل بود خدایی . خلاصه اگاوا به این خیال که برن دهکده حال دخترش تو طبیعت و اینا خوب میشه " حالا انگار توکیو کم طبیعت داره " میرن اونجا و از قضا اون دهکده از شهرم بدتر بودش . این دهکده یه دهکدهی عجیب و خلوت و مرموزه . همون ابتدای ورودش یه خیل ادم میان با اسلحه و اینا که یکی تو کوه مرده بیا بریم . میره اونجا متوجه میشه که کسی که مرده به گفتهی اهالی توسط خرس خورده شده ولی جای دندونای انسان رو بدن به جا مونده وجود داره . خلاصه کم کم موارد عجیب غریبی رخ میده . و اگاوا راجبه پلیس قبلی که اونجا بودش تحقیق میکنه و میفهمه که انگار خانوادهی بزرگ گوتو که ریشه دار هستن تو اون دهات ، ادم خوار هستن و از این فرقهای کسخلان . تحقیق و بزن بزن و تهدیدهایی صورت میگیره از سمت خانواده گوتو ، ولی اگاوا از اینایی نیست که عقب بکشه و بترسه همه رو مینشونه سر جاشون و به مقامات گزارش میده و خلاصه کم کم گرههای داستان و ادم خوار بودن اینا از کجا نشات گرفته و چطور شده اینجور شده باز میشه و ادم خواره هم میمیره . و دهات روی ارامش به خودش میبینه .
ولی خدایی چه ادمای کسخلی بودن خب از اول قایمککی ادمخوار رو میکشتین خودتونو راحت میکردین دیگه . بعد تازه اخه ادم عاقل وقتی همچون اتفاقایی تو یه جا رخ میده بازم برمیگرده به اونجا ؟ همه چیز که تموم شده بود پلیسه برگشته بود به همون دهات زندگی کنه . عجیبه .
درکل بد نبود . اونقدرا ترسناک نبود بیشتر چندش بود . این سریالو به خاطر بازیگر نقش پلیسه دیدم که تو سریال 🌺 سریال ژاپنی پناهنگاه لاین🌺 بود . جذاب بود به نظرم الان که بیشتر دقت کردم جذابیتش برام فروکش کرد . 😆🤔
بعد از مدتها یه سریال چینیدیدم .
سریال چینیافتخار ، شکوه the glory 2025
داستان راجبه دختری به اسمهان ین هه که از بدو تولد بهش انگ نحسی زدن و به یه شهر دور پیش دوست دوران تحصیل باباش فرستادنش . اون خانواده هم با دختره بدرفتاری میکنن و وقتیم جوون میشه مرده بهش چش داره ، یه شب که میخاسته عمل شنیعش رو انجام بده ،هان ین هردورو میکشه و بعد میاد پایتخت خونهی خودشون .
داماده خانواده فو یون شی که قبلا قرار بوده باهان ین ازدواج کنه ولی با خاهر اولی ازدواج کرده ، معاون بازرسیه و خیلی معروفه و همهی مجرمارو گرفته و خاندانهای زیادی رو اینجوری به کام مرگ کشونده . اون پرونده یهان ین و قتل پدر مادر خونده ش رو قبول میکنه ،هان ین میگه که اونارو راهزنا کشتن . از همون اول داماد بهش مشکوک بود .
اون فک میکرد اگه برگرده به خونه شاید ازش استقبال شه و مادرش و پدرش خوشال بشن ولی از بدو ورود فقط زن دومه که مثلا تحویلش میگیره . از همون اولش خونه اون چیزی که فک میکرد براش نشد و کلی با اینو اونو دسیسههاشون دست و پنجه نرم کرد . از همون اولم کسی که پنهانی کمکش میکرد فو یون شی بود . از پاپوش درست کردن و به میون اوردن نحسیش بگیر تا بی توجهی و نامهربانیهای مامانش .
داستان در کل حول دسیسههای خانواده و زرنگ و باهوش بودنهان ین و مقابله با این سختیهاس . درواقع اون دنبال ارامش و محبت و خانواده داشتن بود ولی دید خانواده ش از مردم غریبه هم عوضی ترن . مخصوصا باباش که سرمنشا همهی بدبختیهای اون و مامانش بود . ینی از این یارو خبیثتر و عوضیتر و وقیح تر ندیده بودم . همچین خودشو به ساده لوحی زده بود فک میکردی این چقد بی عرضه اس نگو همهی گندا از گور خودش بلند شده بود .
کمیتا قسمتی اب داشت و یخورده الکی کشش دادن کشش داشت تا ببینی چی میشه ولی اونجوری که داستانش یجوری باشه که بگی وای چه داستانی چه عشقی اینا یا یه اثر به یاد موندنی باشه و بخای ری واچ کنی اینطوری نبود .البته داستانش اینطوری نبود که بخاد عشق رو زیاد بولد کنه چون اصلا دختره وضعیتش اینجوری نبود که بخاد بره عاشق شه و اینا ولی واسه پسره یخورده زیادی چسی اومد . گرچه پسره هم از اول تا اخر اکت خاصی نداشت فقط یه حالت بود . ولی خب دیگه گفتم بعد از 5.6 تا سریال که ندیده تقریبا دراپ کردم بذا به این دل بدم . تا قسمت 20 جریانش خوب بود بعد یهو شل میشه . همون قسمت 20 اینا که قرار شد خانوادش اعدام بشن همگی اعدام میشدنهان ین و فو یون شی هم ازدواج میکرد تموم میشد میرفت . در کل بد نبود خوب بود .
سریال کرهای بهترین ازدواج 최고의 결혼
چا کی یانگ ، مجری اخبار ساعت 9 عه ، اون خیلی معروفه ولی اخلاق خشک و سرد و کمیتا قسمتی خشن داره . 35 سالشه و تاحالا با مردی قرار نذاشته " من 🙄 " ولی دوس داره که بچه داشته باشه . اتفاقی با یه پسر دو سال از خودش کوچکتر که اونم اشپزه و تو برنامههای اشپزی همون شبکه اشپز بوده ، اشنا میشه . پسره " پارک ته یون " از قبل به چا کی یانگ چشم داره و حتی خونه شو تو همون ساختمونی که کی یانگ هست گرفته ،ولی از بس مغرور و کمیتا قسمتی بیشعور و مرد سالاره به روی خودش نمیاره که زنه رو دوس داره . اون میره به کی یانگ پیشنهاد همکاری تو یه کتاب میده و کی یانگ هم قبول میکنه اینجوری اشنا میشن و دیگه خلاصه دوست میشنو اینا و بعدش کی یانگ حامله میشه . ولی ته یون نه تنها بچه نمیخاد بلکه نمیخاد ازدواج کنه میگه از بچه متنفر و از مسئولیت پذیری ازدواج بیشتر بدش میاد . به کی یانگ میگه بره سقط کنه ولی اون اینکارو نمیکنه .
به سختی مقاومت میکنه تا تو شبکه کسی بویی نبره حامله اس ولی حالتهای حاملگی بالاخره لو میره . سونبهی چا کی یانگ ، جو او چا ، میخاسته نماینده مجلس بشه ولی به دلیل اینکه یه زن ازش به علت ازار جنسی شکایت میکنه نمیتونه کاندید بشه و دوباره برمیگرده شبکه . اون از حامله بودن کی یانگ استفاده میکنه و تهدیدش میکنه که اگه نذاره بیاد دستیار گوینده اخبار کنار کی یونگ بشه به همه میگه که حامله س . وقتی کی یانگ خونریزی میکنه ولی اونه که کمکش میکنه و خیلی نگرانشه . شخصیت بامزهای داشت گرچه نگاهش به زن عقب افتادهای بود مث همهی سنتیها و مردای عوضی و فرصت طلب بود .
کی یانگ با پارک ته یون میرن خونهی ته یون تا خبر حاملگی و ازدواج بدن ولی اونجا متوجه میشه که خانوادهی ته یون به شدت سنتی و امل هستن و حالش بهم میخوره و بعد میگه که ازدواج نمیکنه از اون به بعد رابطه شونو تموم میکنه و پارک ته یون میره به کاراموز زیردست کی یانگ میریزه رو هم تا کی یانگ رو بسوزونه . چقد بچگونه پسرهی بی مسئولیت بی غیرت سست عنصر . با اون خانوادهی داغونش .
میزنه دختر دومیهم حامله میشه این بار دیگه اینو میگیرتش ولی بچهی اون سقط میشه . روزی که بچه اش سقط میشه ، بچهی کی یانگ به دنیا میاد . کی یانگ این مدت به سختی از جایگاهش تو شبکه محافظت میکنه . وقتی همه میفهمن اون حامله س اون کنفرانس خبری میذاره و به همه میگه که اون از اسپرم اهدایی بچه دار شده و میگه که نمیخاد ازدواج کنه و فقط بچه میخاد . خب یه چیز غیرمعمول و نامتعارفیه وقتی که جامعه داره از نه به ازدواج جوونها رنج میبره و برنامه و این چیزا میسازن برای ازدواج و فرزند اوری . کلی انتقاد میشه تخم مرغ پرت میکنن فلان . از اخبار گویی کنار گذاشته میشه و اینا خلاصه بچه شو به دنیا میاره . ولی دردسر بچه که یکی دوتا نی . چطور میتونه هم کار کنه هم بچه داری تازه اونم بچهای که نه تنها نرمال به دنیا نیومده بلکه خودشم نرمال نی . یجوری بود بچهه . تازه تو مهدکودکم والدین بچها و خود بچهها با بچه دوس نمیشدن .
خلاصه بدبختی زیاد میکشه . موقع زایمان که سونبه جو باهاش بود و بیشتر موقعهایی که حالش بد بود هم اون باهاش بود . درواقع سونبه چا کیونگ رو دوس داشت ولی به خاطر غرورش بهش نگفته بود . سونبه با طرفداری الکی از زنای مجرد بچه دار و فمینیست بازی خودشو گنده میکنه . بعدم خودشو به عنوان بابای جایگزین بچه به همه معرفی میکنه . خلاصه اینجور داستانا .
میگذره و درحالیکه چاکی یونگ بچه رو تو خفا داشت بزرگ میکرد سونبه واسه گنده کردن خودش بچه رو میاره تو یه شو و نمایش میده . اینجوری مادر ته یون بچه رو میبینه و متوجه شباهتش به پسر خودش میشه و میفهمن که این بچه درواقع نوه شونه . زن ته یون برای خودشیرینی میسپاره بچه رو میزدن و میاره خونه پدرشوهر مادرشوهرش . دادگاه و دیانای و این چیزا راه میافته و پارک ته یون فقط برای رو کم کنی حضانت بچه رو از کی یانگ میگیره . بچهای که این همه تلاش کرده بود تا داشته باشتش و کسی نفهمه که بچهی کیه و ازش نگیرنش اینجوری به راحتی ازش گرفته میشه . مدتی میگذره و سونبه به کی یانگ کمک میکنه که خودشو پیدا کنه . اونو سخنگوی تبلیغاتی خودش تو ستادش میکنه ، اون صادقانه راجبه تصمیمش برای بچه دار شدن بدون ازدواج و قضیه بابای بی مسئولیتش صحبت میکنه و بعد حمایت مردم رو جلب میکنه .
بچه که مدتی پیش خانواده پدری میمونه از دلتنگی مامانش مریض میشه و ته یون دست اخر بچه رو برمیداره میبره پیش کی یانگ و بهش اجازه میده که هروقت بچه خاست بیاره ببینن همو . اینجوری یه رابطه مسالمت امیز بینشون ایجاد میشه . از طرفی زن ته یون هم طلاق میگیره . و سونبه بالاخره از کی یانگ خاستگاری میکنه . و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه .
سریال خنده داری بود با معنای عمیق و ریشهای راجبه زنها و مادر بودن و شاغل بودن و نگاه پست جامعه مردسالار به زن و مادری . خانوادهی ته یون یه خانواده سنتی چوسانی بودن با ریشههای زیاد . مامانه ته یون رسما مث برده و خدمتکار بود و هیچ ابایی هم نداشت از اینکه اینو به دیگران هم یاد بده . باباش یه مستبد بی فرهنگ و وحشی بود . درواقع مامانش بیشتر باعث شده بود که جو خونه اونجوری باشه . بچهها هم با اینکه از این وضعیت بدشون میاومد و حتی خاهر ته یون چقد از اینکه زن و مرد برابر نیستن و اینا ناراضی بود با اینحال خود به خود خوی و اخلاق باباشونو داشتن . ته یون که یه خودخواه و سست عنصر بود و دستور صادر میکرد . خاهرشم دست بزن داشت و وحشی بود و برا همین کسی باهاش تاحالا دوست نشده بود . کلا با اینکه پولدار بودن ولی خانوادهی داغونی بودن .
کل اخبارای سریال حول موضوع زنها ازدواج و نگاه از بالا به پایین جامعه و مردها به زنها بود . البته که مادر شدن بدون ازدواج مسخره اس و اصلا ادم چرا باید بدون ازدواج بچه دار بشه و کسی که تو اسایش نیست چرا باید بخاد بچه داشته باشه !؟
ولی درکل سریال سعی داشت دغدغههای یک زن مستقل در جامعهی مردسالار که بیرون از ازدواج میخاد مادر بشه رو نشون بده .
پارک جه یونگ یه حروم زادهی شیبله که از بچگی یه رودهی راست تو شکمش نبوده . اون بخاطر قرض و قولههاش کلی تو دردسره . یه روز باباش تصادف میکنه و میره بیمارستان ، بعدش میره خونه که به برا باباش لباس ببره ، متوجه میشه که باباش بیمه عمر داره و ضی نعفش این نکبته . نقشه میکشه که باباشو بکشه تا به بیمه دست پیدا کنه . این قتل باعث چندتا قتل زنجیره واره دیگه میشه که کشته شدههاش همگی حروم زادهان. بد نبود ولی اونقدرام هیجانی نبود . شین مینا تازگی چقد قیافه ش اجومایی شدهها .
هان یو مول دادستان شده تا راز قتل برادرشهان بیول ،که وقتی 6 ساله بوده کشته شده رو کشف کنه . قبل اینکه دادستان شه با گو دونگ چی که دادستان بودش اشنا میشه . اونا باهم دوست میشن و رابطه خوبی داشتن تا اینکه یه روزهان یو مول یه چیزی لای کتاب دونگ چی میبینه که اونو کاملا نسبت به دونگ چی مشکوک میکنه و بعدشم کلا باهاش قطع ارتباط میکنه .
هان یو مول کاراموز زیردست گو دونگ چی میشه و باهم کار میکنن . بعدها کههان یو مول نسبت به گو دونگ چی اعتمادشو بدست میاره به گو دونگ چی قضیه برادرشو میگه . بعدش اونا راجبه پروندهی برادرش تحقیق میکنن و متوجه میشن که همه چی زیرسر بالادستیها بوده .
سال 1999 ، دادستانی قرار بوده از این نشستها با پلیس بذاره که حق تحقیقات ماله کی باشه مث قضیه سریال کرهای جنگل مخفی 2 ، دادستان مو هه مان و دوست وکلیش جونگ چانگ کی ، یه پروندهی رشوهی پر سر و صدایی رو حل کردن و خیلی معروف شدن . یه شب اونا تصادف میکنن و باعث مرگ یه زن میشن . پسر بچهی زن هم اونجا اونور خیابون بوده . این خبر به بالادستیها میرسه و رییس بزرگ ادم اجیر میکنه تا این پرونده هرچه زودتر لاپوشونی شه و شاهد که پسر بچه س کشته شه . چون ممکن بوده به ضرر مذاکرات تموم بشه این موضوع . هردو نفر دخیل در تصادف نمیخاستن این اتفاقا بیفته و اینجوری برنامه ریزی شده بود که دیگه کاری از دستشون بر نیومده .
روزی که قرار شده تا شاهد که یه پسر بچهی 7 ساله س به نام کانگ سو رو از ایستگاه پلیس بدزدن ببرن خفه ش کنن ،هان بیول که گم شده بوده هم همزمان تو ایستگاه بود اونا اتفاقی بهم برخورد میکنن ، از اتفاق هردو پالتوی زرد پوشیده بودن ، به ادم ربا گفتن بچه پالتوی زرد تنشه . ادم ربا که نمیفهمه کدوم بچه رو باید بدزده هردو رو میدزده . بعدشم اشتباهی به جای کانگ سو ،هان بیول رو میکشه . البته کشته شدنهان بیول توسط ادم ربا انجام نمیشه یه دادستان این کارو انجام میده که بعدها متوجه ش میشن تو تحقیقات . جایی که قرار بود این قتل انجام بشه یه کارخونهی متروکه بوده که بابای دادستان گو دونگ چی اونجا نگهبان بوده . گو دونگ چی دبیرستانی دقیقا همون روز اومده بوده به باباش سر بزنه که ادم ربا رو درحال خفه کردن بچهای میبینه ، با میله میزنه تو سر ادم ربا و بچه رو نجات میده منتها اتفاقی میافته و بیهوش میشه وقتی بلند میشه هیچ چیز و هیچکسی اونجا نبوده . ادم ربا رو هم دادستان میکشه . کانگ سو فرار میکنه و بعدها وکیل جونگ چانگ گی اونو به فرزندی قبول و بزرگش میکنه . اون حافظه شو از دست داده . همهی این وقایع درحالی کههان بیول هنوز توسط ادم ربا کشته نشده بود و یه جا قایم شده بوده . بابای دادستان اتفاقی شب بعد دادستان رو میبینه و متوجه بچه میشه . همون شب دادستان کارخونه رو اتیش میزنه . بابای دادستان دونگ چی نمیتونه بچه رو نجات بده . و اینجوریهان بیول طفلکی زنده زنده تو اتیش میمیره .
تهشم همه به سزای اعمالشون میرسن . دادستان دونگ چی وهان یو مول هم بهم میرسن . تا اخر رفتارای کانگ سو جوری بود که میگفتی اینهان بیوله و داره اشتباه میکنه . داستانش جالب بود ولی خیلی کش و قوس الکی داشت . مثلا دیگه مرگ ادم ربا اهمیتی نداره که کیه و چی میشه .مامان و بابای یو مول هم عن بچه دوستی رو در اورده بوده انقد به مرگ پسرشون و عامل قتل و اینا چسبیده بودن که همه زندگیشون اون شده بود و یو مول دیگه خسته شده بود . دادستان مو هه مان هم الکی شبیه مشکوکا بود تا اخر . از کانگ سو هم خوشم نیومد جون میکند یادش بیاد قضیه چی بوده . دادستان دونگ چی هم بامزه و خوشتیپ و مهربون بود .
درکل متوسط بود .
سریال داستان زندگی دوتا برادره که یکیشون اوتیسم داره . والدینشون چندسالی هست که مردن و هیروتو برادر بزرگتر که سالم هست ، از دانشگاه توکیو انصراف میده و کارمند شهرداری میشه و از برادرش مراقبت میکنه . میچیکو نقاشه و با سازمانها یا انتشاراتیها همکاری غیرمستقیم داره . اون تو یه مرکز مخصوص اوتیسمیها ، از صب تا عصر نقاشی میکشه و نقاشیهاش هم شناخته شده هستن و برای پوسترها و نمایشگاهها یا کتابهای بچهها انتخاب میشه . میچیکو خیلی به حیوانات علاقمنده . حیون موردعلاقه ش شیره . اونا زندگی اروم و روتینی دارن . " که موردعلاقهی منه مخصوصا اگه تو همچون شهر کوچیک و خوش اب و هوا و قشنگی زندگی میکردم ، کارمند شهرداری بودم و بعد عصرام میاومدم کتاب میخوندم خیلی زندگی هیروتو رو دوس داشتم "گرچه وجود میچیکو یک نوع بار برای زندگی هیروتو شده . اون نمیتونه با دوستاش بیرون بره و دایره ارتباطهای کمیداره . نمیتونه به ازدواج فک کنه و تازه مرگ والدینشون و بعدم مراقبت از برادرش باعث شد که نتونه تو توکیو بمونه و فارغ التحصیل شه . زندگی براش خیلی تکراری شده با اینحال همچنان با مهربونی و محبت و صبر داره از برادرش نگه داری میکنه و مواظبشه . و اینجور نیست که اون نارضایتی تو رفتارش نمود باشه . فقط از این وضع خسته و ناراحتی داره . یه روز مث همهی روزا موقع برگشت از سرکار دوتا برادر با یه پسر بچهی 5.6 ساله جلوی در خونه شون مواجه میشن . پسر بچه به بهونهی دستشویی میره تو خونه و بعدم میگه که میخاد اونجا بمونه ، این موضوع اولش باعث ناراحتی تو روتین میچیکو میشه چون اوتیسمیها با ادمها و وضعیتهای غیرعادی و غیرتکراری اولش مشکل دارن . هیروتو به سختی میچیکو رو اروم میکنه و بعدم تصمیم میگیره بره به پلیس خبر پیدا کردن یه بچه رو بده ولی بعدش با نشانههایی متوجه میشه که این بچه که به گفته خودش اسمش لایونه ، پسر، خاهرناتنیشون که سالها پیش از خونه رفته بوده ، هست . و تو موبایلی که همراه لایون بود هم پیامیمیاد مبنی بر اینکه لطفا مواظب بچه باش . هیروتو تصمیم میگیره از بچه نگه داری کنه و وجود یه بچه تو زندگی تکراری شون یه نوع شادی و هیجان و اتمسفر جدیدی رو میاره ، همچنین میچیکو هم با لایون دوست میشه و رفتارش تغییر خاصی میکنه . رفته رفته هیروتو متوجه میشه که زمانی که تنها بودن اونجور که باید به خاستهها و حرفای میچیکو گوش نکرده بوده و توجه نشون نداده بوده . فقط مواظب این بوده که اسیب نبینه یا از طرف کسی بهش اسیبی نرسه و شکمش سیر باشه و این جور چیزا . مثلا وقتی میچیکو نقاشی اش تو نمایشگاه قرار بود نصب بشه روش نمیشد اینو به هیروتو بگه . حس میکرد نکنه براش زحمتی ایجاد کنه . تو همین اثنا قضیه لایون و اینکه مورد ازار خشونت خانگی بودش و اینکه مادرش گم شده بوده و معلوم نیست کجا هست هم موشکافی میشه .
بعد از کش و قوس نه چندان زیاد ، خیلی خسته کننده و عصاب خورد کن نی این پروسه ، بالاخره خاهرش میتونه از شوهرش که عوضی بوده طلاق بگیره و میاد با برادراش زندگی میکنه اینطوری هیروتو میتونه به خودش فک کنه و اینکه زندگی خودش دقیقا کجا قرار داره و چی میخاد از زندگی ، و یجورایی همهی این ماجراها خسته ش کرده بود و میتونه نفس راحتی بکشه ، اون تصمیم میگیره دوباره کنکور بده و ادامه تحصیل بده . از طرفی حرفای تو قلبشو و اینکه به خاستههای میچیکو بی توجه بوده و به خاطر وضعیت میچیکو باهاش حرف نمیزده و اینکه اشتباه فک میکرده رو به میچیکو میگه و میچیکو هم درک میکنه و همچنین اون وابستگی به برادرش تو روند سریال کم و کمتر میشه تا جایی که تصمیم میگیره به مشاورهی مشاورش تو مرکز گوش کنه و زندگی تو یه مرکز شبانه روزی رو برای مستقل شدن انتخاب کنه ، هیروتو وقتی میخاست به توکیو بره به میچیکو گفت اینکه ماداریم از هم جدا میشیم و من میخام جدا زندگی کنم به این معنا نیست که تو رو دوست ندارم یا ازت خسته شدم و اینکه همو فراموش میکنیم ، ما همچنان یه خانواده ایم و این فقط یه جدایی کوتاهه .
سریال قشنگی بود و حسهای عمیقی رو تو بطن ساده اش نشون میداد .
راجبه مدیر بخش روابط عمومیه که یه زن 35 ساله اس به تازگی با دوس پسرش کات میکنه و عروسی اخرین دوست مجردش هم نزدیکه . قراره که تو عروسی دوست پسرشو ببره به دوستاش نشون بده . ولی این مشکل به وجود اومده اون نمیخاد دوستاش متوجه این موضوع بشن برا همین وقتی تو رستورانی که همیشه بعد از کار اونجا غذا و نوشیدنی میخوره ، نشسته بود ، اتفاقی پسر خوشتیپ تازه استخدام شدهی بخش مهندسی رو میبینه و به شانس رو میاره و بهش پیشنهاد میده که یه هفته باهاش دوست الکی بشه . پسره هم قبول میکنه . ائوشیما 26 سالشه و خوشتیپ و کاریزما داره و همهی دخترای شرکت هی بهش پیشنهاد میدن . اون از این فرصت استفاده میکنه تا دخترا از دورش پراکنده بشن . درواقع این قرار فقط بین خودشو دختره برای خاست اون بود که برن عروسی و تمام ولی ائوشیما این موضوع رو تو شرکت هم برملا میکنه و اینجوری اونا قرار قلابی میذارن . کم کم از هم خوششون میاد و با اینکه فاصله سنی زیادی دارن بهم نزدیک و نزدیک و نزدیکتر میشن 😁🥰❤😎 تهشم ازدواج میکنن .
سریال بامزه و مفرح و شاد کن و باحالی بود . یه روزه دیدمش . خیلی چسبید .
این پسره ائوشیما خواننده س و تو سریال ژاپنی ازدواج دروغین ما 💗 سریال ژاپنی ازدواج دروغین ما💗هم، بازی کرده بود. اسمش شوتا واتانابه اس ، اسم گروه شون مردبرفی snowman . رن مگرو که تو سریال ژاپنی 💜 سریال ژاپنی سکوت💜 بود هم تو این گروهه . خلاصه که کراش جدیدمه .
سریال کرهای همسر " زن " خوب
سریال راجبه دادستان لی ته جونه که زندگی خوبو مرفهی داره اون زن و دوتا بچه داره ،ولی یه روز زندگیش با لو رفتن ویدئو سکسش با یه زنی لو میره . با انتشار این ویدئو یه خبر رسوایی سیاسی هم بهش اضافه میشه و قرار حبس بهش بریده میشه تا دادگاه . زنش که خودش وکالت خونده با پارتی یکی از سونبههاش تو یه دفتر وکالت کار پیدا میکنه و شروع به کار میکنه . اونا 15 سال پیش ازدواج کردن و زنه بعد از ازدواج خاسته خانه دار باشه . برای همین تجربهی کار نداره .
داستان سریال حول پروندههای زنه و موفقیت روز افزون اون ، و پروندهی پاپوش سیاسی شوهره اس . زنه با اینکه شوهرش بهش خیانت کرده احساساتی هنوز بهش داره و به خاطر بچههاش نمیخاد که از شوهرش طلاق بگیره . با اینحال مث قبل هم هیچ وقت نمیشه رابطه شون چون بالاخره مرده خیانت رو کرده بوده هرچقدم فیلم گرفتن ازش و انتشارش کار ادمای کثیف بوده باشه .
با رضایت زنه که با خیانت شوهرش بازم حاضر بود باهاش زندگی کنه ، مرده ازاد میشه تا بتونه پاپوش سیاسی که براش دوختن رو ازادانه حل کنه ، اون موفق میشه تا کسی که با سیاست مدارا زد و بند داشت رو به دادگاه بکشونه و سیاست مدارای کثیف رو هم معرفی کنه ، اینجوری به کارش برمیگرده و بعد از اون هم میخاد وارد سیاست بشه ، تو تمام این مراحل زنه با اینکه دل چرکین بود باهاش همپا بود و تو کنفرانسهای مطبوعاتی شرکت میکرد . دراخر هم که همه چی اوکی میشه میخاد طلاق بگیره که مرده میاد و میگه که بدون تو هرگز و اینا و باز باهم مچ میشن .
زنه زرنگ و از خودگذشته بود . اگه همون اول که این اتفاقا افتاد شوهررو ول میکرد شوهره نمیتونست دوباره سرپا شه . شوهره هم خیلی زرنگ و سیاستمدار بود . گرچه یخورده سو استفاده گر بود و از سادگی و مهربونی زنش سواستفاده کرده بود . با اینحال زبون نرم همیشه به کار میاد و اونم اینو خوب بلد بود . بچههاشم با اینکه این اتفاقا افتاده بود به باباشون اعتماد کردن و دلشون نمیخاست بابا و مامانشون طلاق بگیرن . پسرشون هم خیلی زرنگ بود . وقتی مرده هنوز تو زندان بود نامههای تهدیدامیز بهشون میاومد که اون همرو جمع کرده بود و به مامانش نشون نداده بود بعدم جلوی خونه یه دوربین مخفی گذاشت تا ببینه کیه که داره این کارارو میکنه . اینکارش برای شناسایی دشمن به باباش خیلی کمک کرد .
درکل سریال خوبی بود .
تعداد صفحات : -1